Admin
30-05-2017, 03:37 AM
[ لمتابعة رابط المشاركــــــــة الأصليّة للبيان ] (https://mahdialumma.online/showthread.php?p=258961)
الإمام ناصر محمد اليماني
03 – رمضان - 1438 هـ
29 – 05 – 2017 مـ
۸-خرداد-۱۳۹۶ه.ش.
09:33 صبح
ــــــــــــــــــ
ارایه دانش بیشتر در پاسخ به یکی از انصار پیشگام برگزیده عزیزم جناب «عوض احمد یعقوب» مکرم و محترم
بسم الله الرحمن الرحيم، والصلاة والسلام على كافة الأنبياء والمرسلين من أوّلهم إلى خاتمهم محمد رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم وجميع المؤمنين في كلّ زمانٍ ومكانٍ إلى يوم الدين، أمّا بعد..
خداوند تعالى میفرماید:
{فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّـهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ﴿۳۶﴾ ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ ﴿۳۷﴾ قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ﴿۳۸﴾ قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ ۖ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ ﴿۳۹﴾ قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ۚ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَـٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ۖ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ﴿۴۰﴾ قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ﴿۴۱﴾ فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَـٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾ وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ ۖ آنها كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ ﴿۴۳﴾ قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۴﴾} صدق الله العظيم [النمل].
سلام و رحمت و برکات خداوند بر انصار مکرم ومحترم «عوض احمد یعقوب» عزیزم و سلام خداوند بر تمام انصار پیشگام برگزیده در دوران گفتگو قبل از ظهور که به یقین رسیدهاند و اسلم تسلیما...
عزیزمن احمد یعقوب! چه کسی به تو گفته است بعد از این که هدهد دید ملکه در معبدی که به او اختصاص داشت، دیگر در برابر خورشید سجده نمیکند، به تحت نظر داشتن قوم ملکه [سبا] ادامه نداد تا از واکنش آنها نسبت به ملکهشان باخبر شود؟ هدهد با پایبندی و التزام به فرمان سلیمان؛ ملکه سبا و قومش را زیر نظر گرفت تا موقع بازگشت به سوی سلیمان؛ اخبار کاملی را در مورد او و مردمش در اختیار سلیمان قرار دهد و این اجرای فرمان نبی الله سلیمان بود:
{اذْهَب بِّكِتَابِي هَٰذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ ﴿۲۸﴾} صدق الله العظيم [النمل].
چون مکلف بود درمورد واکنش ملکه و مردمش گزارش کافی بدهد؛ یعنی نامه را به سوی او بیندازد و از آنها رو بگرداند و در موقع مناسب بازگردد و مراقبت کند تا دریابد چه واکنشی نشان میدهند و مراقب ملکه هم باشد. برای همین نبی الله سلیمان به او گفت:
{اذْهَب بِّكِتَابِي هَٰذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ ﴿۲۸﴾} صدق الله العظيم [النمل].
پس هدهد پرنده برگشت و سپس به کنار پنجرهای رفت که مجلس شورا در آن تشکیل شده بود تا بشنود ملکه به مردمش چه میگوید و از جواب آنها نیز باخبر گردد؛ جوابشان این بود که:
{نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ ﴿٣٣﴾} [النمل].
هدهد شنید ملکه چه جوابی به مردمش داد و تصمیم گرفته تا برای سلیمان هدیه بفرستد؛ نهایتا ملکه گفت:
{وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ ﴿۳۵﴾} [النمل]،
سپس هدهد دریافت کار ملکه حکمت بالغهای دارد و خوشحال شد [و این، بشارت خیر بود]، هدهد یقین داشت سلیمان هدایای وسوسهانگیز آنان را نخواهد پذیرفت و از قراری که ملکه با قومش گذاشته بود هم خبر داشت. ملکه با مردمش قرار گذاشته بود که اگر سلیمان این هدایای بزرگ و وسوسهانگیز را که شامل چندین تن طلا بود قبول کند؛ نشانه این است که سلیمان فقط از پادشاهانی است که به حیات دنیا راضی هستند و نبی نیست؛ چرا که اموال و هدایای وسوسهانگیز نبیّ خدا را گرفتار فتنه نمیکند.اما ملکه با مردمش شرط کرد که اگر سلیمان هدایا را نپذیرفت؛ برایشان روشن خواهد شد که او به حق نبی پروردگار عالمیان است و به مردمش گفت: «پس به توافق رسیدیم؛ همگی صبر میکنیم ببینیم فرستادگان چه جوابی خواهند آورد؛ آیا کاروانِ بزرگ، بدون طلا بازمیگردد [چون سلیمان هدیه را قبول کرده] و یا قافله با بارش، دست نخورده برمیگردد و مال دنیا او را از دعوت حق بازنداشته و باعث فتنهاش نخواهد شد.»
هدهد تصمیم گرفت منتظر بازگشت فرستادگانی شود که هدایا را برده بودند، تا موقع بازگشت به نزد نبی الله سلیمان؛ گزارش کامل ملکه و مردمش را به صورت عام به او بدهد و این که آیا آنها بعد از این که هدایا دست نخورده بازگردانده شد؛ آماده جنگ میشوند و یا هدایت شده و تسلیم میگردند؟ تا این که فرستادگان با هدایایی که بسیار جذاب و اغواکننده بودند، بازگشتند و نبی الله سلیمان علیه الصلاة و السلام آن را نپذیرفت؛ چون وقتی فرموده خداوند تعالی را دنبال میکنیم، میبینیم زمانی که فرمانده آن قافله بزرگ هدایای به نزد او آمد؛ گفت:
{فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ﴿۳۶﴾} صدق الله العظيم [النمل].
بعد از بازگردانده شدن هدایا، تمام قوم او [قوم ملکه سبا] تسلیم خدا شدند و هدهد پرنده که صلوات و سلام پروردگارم بر او باد؛ با بشارت به سوی نبی الله سلیمان علیه الصلاة و السلام بازگشت و به نبی الله سلیمان گفت: «او و مردمش همگی تسلیم شدند». اما نبی الله سلیمان تصمیم گرفت حقیقت اسلام آوردن او را امتحان کند، چون خبر تسلیم آنها با وحی الهی به او نرسیده بود؛ بلکه تنها خبری بود که هدهد درظاهر شاهد آن بود و این خداوند است که از قلب ملکه و مردمش آگاه است. برای همین نبی الله سلیمان برای کشف حقیقت اسلام آوردن ملکه و مردمش، امتحانی ترتیب داد و بعد از این که آنها زمین سبا را ترک کردند؛ عرش او را نزد خود آورد؛ آن هم درحالیکه آنها بهسوی نبی الله سلیمان در حرکت بوده و پشت سرشان قصر پادشاهی و کشور را به محافظان سپرده بودند. عرش ملکه قبل از او به نزد سلیمان آورده شد. سلیمان فرمان داد آن را مختصری تغییر دهند تا گمان نکنند، عرش تنها یک سحر است و ملکه بترسد که مبادا با چشمبندی سحرشان کرده باشند و جرأت نکند به عرشش نزدیک شده و روی آن بنشیند. برای همین فرمان داد عرش ملکه را مختصری تغییر دهند تا ملکه جرأت کند روی آن بنشیند. این که نبی الله سلیمان فرمان داد عرش را مختصری تغییر دهند، حکمت بالغهای داشت تا ملکه جرات کند قدم جلو گذاشته و به سوی عرش برود؛ پس به آن دست کشید و جای خالی جواهر اصلی عرش را دید که برداشته شده بود و دانست این تخت خود اوست. با پلک چشمش به نبی الله سلیمان اشاره کرد که اقرار میکند این عرش خودش است ولی نمیخواست مردمش دچار فتنه شوند و گمان کنند سحر است و برای همین گفت:
{كَأَنَّهُ هُوَ}
با این که ملکه بدون شک و تردید میدانست عرش خودش است، ولی نمیخواست مردمش گرفتار فتنه شوند و فکر کنند با چشم بندی سحر شدهاند. او میخواست وقتی به کشورشان بازمیگشتند، ببینند عرش داخل مجلس شورا در قصر شاهی نیست؛ با این که درهای آن قفل شده و به شدت از آن نگهبانی میشد و با وجود تمام اینها؛ عرش از آن جا خارج و به نزد نبی الله سلیمان برده شده بود و به این ترتیب بدانند این معجزه خداوند برای تصدیق نبوت سلیمان است و بر ایمانشان افزوده شود.
شاید کسی بخواهد سؤال کند: «از کجا میدانی ملکه با چشمش به سلیمان اشاره کرد که این خودش [همان عرش من] است؟» در جواب پرسشگران میگوییم: این را از جواب نبی الله سلیمان که در این فرموده خداوند تعالی آمده است؛ استنباط میکنیم:
{فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾} صدق الله العظيم [النمل].
بنگرید نبی الله سلیمان چگونه به علم ملکه سبا اعتراف و اقرار میکند؛ خداوند تعالی میفرماید:
{فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾} صدق الله العظيم [النمل].
سؤالی که مطرح میشود این است که آیا سلیمان به خاطر این که ملکه سبا گفت: «گویا خود آن است» به علم او اقرار کرد؟ خیر بلکه ملکه بعد از گشتن دور عرش و دست کشیدن به آن و دیدن جای خالی جواهراتی که کنده شده بودند تا عرش را در نظرش تغییر دهند [تا مبادا او و مردمش گمان کنند سحر در کار است] اشاره چشمی به سلیمان کرد. ملکه بعد از آن که اطراف تخت دوری زد و در برابر عرش ایستاد به نبی الله سلیمان نظری انداخت و با چشمش به او اشاره کرد و با لبخند گفت:
{كَأَنَّهُ هُوَ}
هدف از اشاره چشمی که به نبی الله سلیمان کرد این بود تا به او بفهماند میداند این عرش بی شکوتردید عرش خودش است و دریافته است که با معجزهای از جانب خداوند و برای تصدیق نبوت سلیمان به آن جا آورده شده است. این جا بود که نبی الله سلیمان اقرار کرد ملکه سبا عالم است و گفت: این علم قبل از او به ما عنایت شده بود و ما مسلمان بودیم. خداوند تعالی میفرماید:
{فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾} صدق الله العظيم [النمل].
ممکن است کس دیگری سؤال کند: «ناصر محمد! از کجا میدانی سلیمان میترسید ملکه و قومش بگویند این سحری آشکار است؟» امام مهدی در پاسخ پرسشگران میگوید: از خلال سخن نبی الله سلیمان این امررا استنباط میکنیم:
{قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ﴿۴۱﴾} صدق الله العظيم [النمل].
یعنی با برداشتن جواهری که درخشان و زیباست، تختش را در نظرش تغییر دهید تا یقین نداشته باشند، حتماً خود آن عرش است و سلیمان ساحر است و سحر کرده تا ملکه و قومش از گمراهان شوند؛ از کسانی که در تمامی امتها بودند و هدایت نشدند و وقتی انبیا با معجزاتی از سوی پروردگار برای تصدیق نبوتشان آمدند؛ به آنها گفتند این معجزات تنها سحر آشکار است. برای همین عرشش را کمی تغییر دادند تا ملکه جرأت کند آن را لمس کند و به آن دست بکشد و مکان خالی جواهراتی که برداشته شدهاند را ببیند و سپس یقین کند که این عرش خود اوست؛ چون آن را با دستش لمس کرده و دیده بود که واقعی و حقیقی است و سحر تخیلی و چشم بندی نیست [وعرش واقعا در آن جا وجود دارد]. ملکه به جای خالی جواهراتی که برداشته شده بودند دست کشید و دریافت این عرش خودش است و با معجزه پروردگار عالمیان به آن جا آورده شده؛ چون او عرش را پشت سرش در قصر شاهی خود که درهایش قفل و به شدت تحت محافظت بود؛ ترک کرده بود. پس به ایمانش افزوده شد، ایمانی که با حکمت و حیله هدهد حین انداختن مکتوب گرانبها، که ماجرایش را قبلا توضیح داده بودیم؛ به آن دست یافته بود. لذا نشانه و آیت احضار عرش؛ ایمان و یقینش به پروردگار و نبوت سلیمان را بیشتر کرد. خداوند تعالی میفرماید:
{ قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ﴿۴۱﴾ فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾ وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ ۖ آنها كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ ﴿۴۳﴾} صدق الله العظيم [النمل].
یعنی او قبل از این که آن نوشته گرانبها به سویش انداخته شود از کافران بود و به جای خداوند؛ خورشید را میپرستید و بعد ازآن که سلیمان هدیه آنها را برگرداند؛ ملکه و قومش درحالیکه اسلام آورده بودند به سوی سلیمان رفتند و هدهد؛ این پرنده حکیم، خبر آن را آورد؛ چون مکلف شده بود ببیند چه تصمیمی میگیرند و خبر یقینی و قطعی را برای نبی الله سلیمان علیه الصلاة و السلام بیاورد.
بعد نوبت امتحان بعدی رسید که راهرو قصر بود که از الماس شیشهای و بسیار درخشان ساخته شده بود:
{قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۴﴾} صدق الله العظيم [النمل].
و اما مقصود خداوند از این فرموده چیست:
فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا}
یعنی فکر کرد آب آن قدر عمیق است که لباس ملوکانهی بلندش را که تا پایین ساق پایش میرسید، خیس میکند؛ برای همین مجبور شد کمی پایین لباس ملوکانهاش را بالا بکشد. پس ساق پایش معلوم شد و همان طور که میدانید «الجة» آب عمیق است و این را از فرموده خداوند تعالی استنباط میکنیم:
{أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ} [النور:۴۰]،
یعنی دریایی که آبش عمیق است. پس میفهمیم مقصود خداوند از این فرموده چیست:
{فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا}
یعنی فکر کرد عمق آن آب در حدی است که به ساقش میرسد و لذا برای این که لباس ملوکانهاش که با مروارید و مرجان تزیین شده بود، خیس نشود؛ آن را بالا برد و ساقش معلوم شد. تا این لحظه او در برابر قوم نبی الله سلیمان؛ اسلامش را علنی نکرده بود. تا این که به او گفته شد این راهرو هموار کاخ، از بلور براق است و آن طور که او تصور کرده و لباسش را از ساق پایش بالا برده؛ برکه آب نیست. پس دامن لباسش را به زیر پایش برگرداند و سپس گام برداشت تا به تصویر خورشید رسید که روی سطح راهرو براق منعکس بود و روی آن ایستاد و گفت:
{قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۴﴾} صدق الله العظيم [النمل].
عزیز من در راه خدا، ای پرسشگر و انصاری مکرم و محترم، جناب عوض یعقوب! آیا جوابت را به حق با تفصیل دادیم؛ یا باز هم در شک هستی؟ برای ما روشن کن نسبت به کدام بخش از جوابی که از آیات محکم کتاب برایت آوردیم و خردمندان آن را درک میکنند؛ هنوز تردید داری؟
اما حجت تو در مورد این که ملکه سبا تنها بعد از این که به حضور سلیمان رسید؛ اسلام آورد و این که میگویی: مگر خداوند تعالی نفرموده است:
{وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ ۖ آنها كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ ﴿۴۳﴾} صدق الله العظيم [النمل].
میگوییم: بله، یعنی او قبل از این که آن نوشته پرارزش به دستش برسد؛ از کافرانی بود که به جای خدا خورشید را عبادت میکردند و او اولین کسی بود که قبل از مردمش [که خورشید را به جای خدا عبادت میکردند] از عبادت خورشید دست برداشت؛ و به جز ملکه که پنهانی از این کار دست برداشته بود؛ مردمش هم چنان خورشید را به جای خدا عبادت میکردند تا این که فرستادگان با هدایای بزرگشان بازگشتند. ولی بعد از این که نبی الله سلیمان هدایای جذاب آنان را رد کرد؛ همه مردم مسلمان شده و دانستند او نبی پروردگار عالمیان است و از کسانی نیست که به زندگی دنیوی و زینتهای آن راضی بوده و به آن بسندهمیکنند.
و رمضان کریم برما و شما و تمام مسلمانان مبارک باشد و ما منتظر شب نیمه ماه هشتم [یعنی همین ماه مبارک رمضان] سال ۱۴۳۸هجری هستیم که زودتر از موعد از راه خواهد رسید؛ تا بشریت بداند خورشید به ماه رسیده و ادراک رخ داده و آنها غافلانه از آن رو میگردانند و هم چنین بدانند که آغاز شرعی ماه رمضان و بر اساس رؤیت اهله، به حق جمعه بود و عالم و جاهل این را درک میکنند؛ اما مستکبرین با وجود این که حق با برهان علمی برایشان روشن شد؛ به خاطرغرور به گناه کشیده میشوند و حکم با خداوند است که میان ما به حق داوری خواهد کرد که او خیرالفاصلین است.
وسلامٌ على المرسلين، والحمد لله ربّ العالمين..
أخوكم الإمام المهديّ ناصر محمد اليماني.
اقتباس المشاركة: : https://mahdialumma.online/showthread.php?p=258970
الإمام ناصر محمد اليماني
03 – رمضان - 1438 هـ
29 – 05 – 2017 مـ
۸-خرداد-۱۳۹۶ه.ش.
09:33 صبح
ــــــــــــــــــ
ارایه دانش بیشتر در پاسخ به یکی از انصار پیشگام برگزیده عزیزم جناب «عوض احمد یعقوب» مکرم و محترم
بسم الله الرحمن الرحيم، والصلاة والسلام على كافة الأنبياء والمرسلين من أوّلهم إلى خاتمهم محمد رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم وجميع المؤمنين في كلّ زمانٍ ومكانٍ إلى يوم الدين، أمّا بعد..
خداوند تعالى میفرماید:
{فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّـهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ﴿۳۶﴾ ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ ﴿۳۷﴾ قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ﴿۳۸﴾ قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ ۖ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ ﴿۳۹﴾ قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ۚ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَـٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ۖ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ﴿۴۰﴾ قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ﴿۴۱﴾ فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَـٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾ وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ ۖ آنها كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ ﴿۴۳﴾ قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۴﴾} صدق الله العظيم [النمل].
سلام و رحمت و برکات خداوند بر انصار مکرم ومحترم «عوض احمد یعقوب» عزیزم و سلام خداوند بر تمام انصار پیشگام برگزیده در دوران گفتگو قبل از ظهور که به یقین رسیدهاند و اسلم تسلیما...
عزیزمن احمد یعقوب! چه کسی به تو گفته است بعد از این که هدهد دید ملکه در معبدی که به او اختصاص داشت، دیگر در برابر خورشید سجده نمیکند، به تحت نظر داشتن قوم ملکه [سبا] ادامه نداد تا از واکنش آنها نسبت به ملکهشان باخبر شود؟ هدهد با پایبندی و التزام به فرمان سلیمان؛ ملکه سبا و قومش را زیر نظر گرفت تا موقع بازگشت به سوی سلیمان؛ اخبار کاملی را در مورد او و مردمش در اختیار سلیمان قرار دهد و این اجرای فرمان نبی الله سلیمان بود:
{اذْهَب بِّكِتَابِي هَٰذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ ﴿۲۸﴾} صدق الله العظيم [النمل].
چون مکلف بود درمورد واکنش ملکه و مردمش گزارش کافی بدهد؛ یعنی نامه را به سوی او بیندازد و از آنها رو بگرداند و در موقع مناسب بازگردد و مراقبت کند تا دریابد چه واکنشی نشان میدهند و مراقب ملکه هم باشد. برای همین نبی الله سلیمان به او گفت:
{اذْهَب بِّكِتَابِي هَٰذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ ﴿۲۸﴾} صدق الله العظيم [النمل].
پس هدهد پرنده برگشت و سپس به کنار پنجرهای رفت که مجلس شورا در آن تشکیل شده بود تا بشنود ملکه به مردمش چه میگوید و از جواب آنها نیز باخبر گردد؛ جوابشان این بود که:
{نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ ﴿٣٣﴾} [النمل].
هدهد شنید ملکه چه جوابی به مردمش داد و تصمیم گرفته تا برای سلیمان هدیه بفرستد؛ نهایتا ملکه گفت:
{وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ ﴿۳۵﴾} [النمل]،
سپس هدهد دریافت کار ملکه حکمت بالغهای دارد و خوشحال شد [و این، بشارت خیر بود]، هدهد یقین داشت سلیمان هدایای وسوسهانگیز آنان را نخواهد پذیرفت و از قراری که ملکه با قومش گذاشته بود هم خبر داشت. ملکه با مردمش قرار گذاشته بود که اگر سلیمان این هدایای بزرگ و وسوسهانگیز را که شامل چندین تن طلا بود قبول کند؛ نشانه این است که سلیمان فقط از پادشاهانی است که به حیات دنیا راضی هستند و نبی نیست؛ چرا که اموال و هدایای وسوسهانگیز نبیّ خدا را گرفتار فتنه نمیکند.اما ملکه با مردمش شرط کرد که اگر سلیمان هدایا را نپذیرفت؛ برایشان روشن خواهد شد که او به حق نبی پروردگار عالمیان است و به مردمش گفت: «پس به توافق رسیدیم؛ همگی صبر میکنیم ببینیم فرستادگان چه جوابی خواهند آورد؛ آیا کاروانِ بزرگ، بدون طلا بازمیگردد [چون سلیمان هدیه را قبول کرده] و یا قافله با بارش، دست نخورده برمیگردد و مال دنیا او را از دعوت حق بازنداشته و باعث فتنهاش نخواهد شد.»
هدهد تصمیم گرفت منتظر بازگشت فرستادگانی شود که هدایا را برده بودند، تا موقع بازگشت به نزد نبی الله سلیمان؛ گزارش کامل ملکه و مردمش را به صورت عام به او بدهد و این که آیا آنها بعد از این که هدایا دست نخورده بازگردانده شد؛ آماده جنگ میشوند و یا هدایت شده و تسلیم میگردند؟ تا این که فرستادگان با هدایایی که بسیار جذاب و اغواکننده بودند، بازگشتند و نبی الله سلیمان علیه الصلاة و السلام آن را نپذیرفت؛ چون وقتی فرموده خداوند تعالی را دنبال میکنیم، میبینیم زمانی که فرمانده آن قافله بزرگ هدایای به نزد او آمد؛ گفت:
{فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ﴿۳۶﴾} صدق الله العظيم [النمل].
بعد از بازگردانده شدن هدایا، تمام قوم او [قوم ملکه سبا] تسلیم خدا شدند و هدهد پرنده که صلوات و سلام پروردگارم بر او باد؛ با بشارت به سوی نبی الله سلیمان علیه الصلاة و السلام بازگشت و به نبی الله سلیمان گفت: «او و مردمش همگی تسلیم شدند». اما نبی الله سلیمان تصمیم گرفت حقیقت اسلام آوردن او را امتحان کند، چون خبر تسلیم آنها با وحی الهی به او نرسیده بود؛ بلکه تنها خبری بود که هدهد درظاهر شاهد آن بود و این خداوند است که از قلب ملکه و مردمش آگاه است. برای همین نبی الله سلیمان برای کشف حقیقت اسلام آوردن ملکه و مردمش، امتحانی ترتیب داد و بعد از این که آنها زمین سبا را ترک کردند؛ عرش او را نزد خود آورد؛ آن هم درحالیکه آنها بهسوی نبی الله سلیمان در حرکت بوده و پشت سرشان قصر پادشاهی و کشور را به محافظان سپرده بودند. عرش ملکه قبل از او به نزد سلیمان آورده شد. سلیمان فرمان داد آن را مختصری تغییر دهند تا گمان نکنند، عرش تنها یک سحر است و ملکه بترسد که مبادا با چشمبندی سحرشان کرده باشند و جرأت نکند به عرشش نزدیک شده و روی آن بنشیند. برای همین فرمان داد عرش ملکه را مختصری تغییر دهند تا ملکه جرأت کند روی آن بنشیند. این که نبی الله سلیمان فرمان داد عرش را مختصری تغییر دهند، حکمت بالغهای داشت تا ملکه جرات کند قدم جلو گذاشته و به سوی عرش برود؛ پس به آن دست کشید و جای خالی جواهر اصلی عرش را دید که برداشته شده بود و دانست این تخت خود اوست. با پلک چشمش به نبی الله سلیمان اشاره کرد که اقرار میکند این عرش خودش است ولی نمیخواست مردمش دچار فتنه شوند و گمان کنند سحر است و برای همین گفت:
{كَأَنَّهُ هُوَ}
با این که ملکه بدون شک و تردید میدانست عرش خودش است، ولی نمیخواست مردمش گرفتار فتنه شوند و فکر کنند با چشم بندی سحر شدهاند. او میخواست وقتی به کشورشان بازمیگشتند، ببینند عرش داخل مجلس شورا در قصر شاهی نیست؛ با این که درهای آن قفل شده و به شدت از آن نگهبانی میشد و با وجود تمام اینها؛ عرش از آن جا خارج و به نزد نبی الله سلیمان برده شده بود و به این ترتیب بدانند این معجزه خداوند برای تصدیق نبوت سلیمان است و بر ایمانشان افزوده شود.
شاید کسی بخواهد سؤال کند: «از کجا میدانی ملکه با چشمش به سلیمان اشاره کرد که این خودش [همان عرش من] است؟» در جواب پرسشگران میگوییم: این را از جواب نبی الله سلیمان که در این فرموده خداوند تعالی آمده است؛ استنباط میکنیم:
{فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾} صدق الله العظيم [النمل].
بنگرید نبی الله سلیمان چگونه به علم ملکه سبا اعتراف و اقرار میکند؛ خداوند تعالی میفرماید:
{فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾} صدق الله العظيم [النمل].
سؤالی که مطرح میشود این است که آیا سلیمان به خاطر این که ملکه سبا گفت: «گویا خود آن است» به علم او اقرار کرد؟ خیر بلکه ملکه بعد از گشتن دور عرش و دست کشیدن به آن و دیدن جای خالی جواهراتی که کنده شده بودند تا عرش را در نظرش تغییر دهند [تا مبادا او و مردمش گمان کنند سحر در کار است] اشاره چشمی به سلیمان کرد. ملکه بعد از آن که اطراف تخت دوری زد و در برابر عرش ایستاد به نبی الله سلیمان نظری انداخت و با چشمش به او اشاره کرد و با لبخند گفت:
{كَأَنَّهُ هُوَ}
هدف از اشاره چشمی که به نبی الله سلیمان کرد این بود تا به او بفهماند میداند این عرش بی شکوتردید عرش خودش است و دریافته است که با معجزهای از جانب خداوند و برای تصدیق نبوت سلیمان به آن جا آورده شده است. این جا بود که نبی الله سلیمان اقرار کرد ملکه سبا عالم است و گفت: این علم قبل از او به ما عنایت شده بود و ما مسلمان بودیم. خداوند تعالی میفرماید:
{فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾} صدق الله العظيم [النمل].
ممکن است کس دیگری سؤال کند: «ناصر محمد! از کجا میدانی سلیمان میترسید ملکه و قومش بگویند این سحری آشکار است؟» امام مهدی در پاسخ پرسشگران میگوید: از خلال سخن نبی الله سلیمان این امررا استنباط میکنیم:
{قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ﴿۴۱﴾} صدق الله العظيم [النمل].
یعنی با برداشتن جواهری که درخشان و زیباست، تختش را در نظرش تغییر دهید تا یقین نداشته باشند، حتماً خود آن عرش است و سلیمان ساحر است و سحر کرده تا ملکه و قومش از گمراهان شوند؛ از کسانی که در تمامی امتها بودند و هدایت نشدند و وقتی انبیا با معجزاتی از سوی پروردگار برای تصدیق نبوتشان آمدند؛ به آنها گفتند این معجزات تنها سحر آشکار است. برای همین عرشش را کمی تغییر دادند تا ملکه جرأت کند آن را لمس کند و به آن دست بکشد و مکان خالی جواهراتی که برداشته شدهاند را ببیند و سپس یقین کند که این عرش خود اوست؛ چون آن را با دستش لمس کرده و دیده بود که واقعی و حقیقی است و سحر تخیلی و چشم بندی نیست [وعرش واقعا در آن جا وجود دارد]. ملکه به جای خالی جواهراتی که برداشته شده بودند دست کشید و دریافت این عرش خودش است و با معجزه پروردگار عالمیان به آن جا آورده شده؛ چون او عرش را پشت سرش در قصر شاهی خود که درهایش قفل و به شدت تحت محافظت بود؛ ترک کرده بود. پس به ایمانش افزوده شد، ایمانی که با حکمت و حیله هدهد حین انداختن مکتوب گرانبها، که ماجرایش را قبلا توضیح داده بودیم؛ به آن دست یافته بود. لذا نشانه و آیت احضار عرش؛ ایمان و یقینش به پروردگار و نبوت سلیمان را بیشتر کرد. خداوند تعالی میفرماید:
{ قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ﴿۴۱﴾ فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾ وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ ۖ آنها كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ ﴿۴۳﴾} صدق الله العظيم [النمل].
یعنی او قبل از این که آن نوشته گرانبها به سویش انداخته شود از کافران بود و به جای خداوند؛ خورشید را میپرستید و بعد ازآن که سلیمان هدیه آنها را برگرداند؛ ملکه و قومش درحالیکه اسلام آورده بودند به سوی سلیمان رفتند و هدهد؛ این پرنده حکیم، خبر آن را آورد؛ چون مکلف شده بود ببیند چه تصمیمی میگیرند و خبر یقینی و قطعی را برای نبی الله سلیمان علیه الصلاة و السلام بیاورد.
بعد نوبت امتحان بعدی رسید که راهرو قصر بود که از الماس شیشهای و بسیار درخشان ساخته شده بود:
{قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۴﴾} صدق الله العظيم [النمل].
و اما مقصود خداوند از این فرموده چیست:
فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا}
یعنی فکر کرد آب آن قدر عمیق است که لباس ملوکانهی بلندش را که تا پایین ساق پایش میرسید، خیس میکند؛ برای همین مجبور شد کمی پایین لباس ملوکانهاش را بالا بکشد. پس ساق پایش معلوم شد و همان طور که میدانید «الجة» آب عمیق است و این را از فرموده خداوند تعالی استنباط میکنیم:
{أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ} [النور:۴۰]،
یعنی دریایی که آبش عمیق است. پس میفهمیم مقصود خداوند از این فرموده چیست:
{فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا}
یعنی فکر کرد عمق آن آب در حدی است که به ساقش میرسد و لذا برای این که لباس ملوکانهاش که با مروارید و مرجان تزیین شده بود، خیس نشود؛ آن را بالا برد و ساقش معلوم شد. تا این لحظه او در برابر قوم نبی الله سلیمان؛ اسلامش را علنی نکرده بود. تا این که به او گفته شد این راهرو هموار کاخ، از بلور براق است و آن طور که او تصور کرده و لباسش را از ساق پایش بالا برده؛ برکه آب نیست. پس دامن لباسش را به زیر پایش برگرداند و سپس گام برداشت تا به تصویر خورشید رسید که روی سطح راهرو براق منعکس بود و روی آن ایستاد و گفت:
{قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۴﴾} صدق الله العظيم [النمل].
عزیز من در راه خدا، ای پرسشگر و انصاری مکرم و محترم، جناب عوض یعقوب! آیا جوابت را به حق با تفصیل دادیم؛ یا باز هم در شک هستی؟ برای ما روشن کن نسبت به کدام بخش از جوابی که از آیات محکم کتاب برایت آوردیم و خردمندان آن را درک میکنند؛ هنوز تردید داری؟
اما حجت تو در مورد این که ملکه سبا تنها بعد از این که به حضور سلیمان رسید؛ اسلام آورد و این که میگویی: مگر خداوند تعالی نفرموده است:
{وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ ۖ آنها كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ ﴿۴۳﴾} صدق الله العظيم [النمل].
میگوییم: بله، یعنی او قبل از این که آن نوشته پرارزش به دستش برسد؛ از کافرانی بود که به جای خدا خورشید را عبادت میکردند و او اولین کسی بود که قبل از مردمش [که خورشید را به جای خدا عبادت میکردند] از عبادت خورشید دست برداشت؛ و به جز ملکه که پنهانی از این کار دست برداشته بود؛ مردمش هم چنان خورشید را به جای خدا عبادت میکردند تا این که فرستادگان با هدایای بزرگشان بازگشتند. ولی بعد از این که نبی الله سلیمان هدایای جذاب آنان را رد کرد؛ همه مردم مسلمان شده و دانستند او نبی پروردگار عالمیان است و از کسانی نیست که به زندگی دنیوی و زینتهای آن راضی بوده و به آن بسندهمیکنند.
و رمضان کریم برما و شما و تمام مسلمانان مبارک باشد و ما منتظر شب نیمه ماه هشتم [یعنی همین ماه مبارک رمضان] سال ۱۴۳۸هجری هستیم که زودتر از موعد از راه خواهد رسید؛ تا بشریت بداند خورشید به ماه رسیده و ادراک رخ داده و آنها غافلانه از آن رو میگردانند و هم چنین بدانند که آغاز شرعی ماه رمضان و بر اساس رؤیت اهله، به حق جمعه بود و عالم و جاهل این را درک میکنند؛ اما مستکبرین با وجود این که حق با برهان علمی برایشان روشن شد؛ به خاطرغرور به گناه کشیده میشوند و حکم با خداوند است که میان ما به حق داوری خواهد کرد که او خیرالفاصلین است.
وسلامٌ على المرسلين، والحمد لله ربّ العالمين..
أخوكم الإمام المهديّ ناصر محمد اليماني.
اقتباس المشاركة: : https://mahdialumma.online/showthread.php?p=258970